دختری که من باشم
سعی کن حرص و طمع خانه خرابت نکند / غافل از واقعه روز حسابت نکند
ای که دم می زنی از عشق حسین بن علی / آنچنان باش که ارباب جوابت نکند . .
سکوت و سکوت و سکوت
انگار که لال شده باشم ؛ شاید هم کور و کر
دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم و نه حتی حوصله اش را ..
می دانی ؟ دیر .. دریافتم که مسئول طرز فکر آدم ها نیستم ..
بگذار هرکه هرچه خواست بگوید !
چه اهمیتی دارد؟
من در لاک خود راحت ترم .. آن جا می شود آرام و بی دغدغه زندگی کرد
ماهی ها نه گریه می کنند .. نه قهر و نه اعتراض !
تنها که می شوند .. قید دریا را می زنند و تمام مسیر رودخانه را .. برعکس شنا می کنند
سخت است درک کردن کسی که غم هایـــــــش راخودش میداند و دلـــــــــــــش.... و همه تنها لبخنــــــــــدهایش رامی بینند..... وحسرت میخورند......بخاطرشادبودنش.... بخاطرخنـــــــــده هایش... وهیچـــــــــــکس جزهمان خودش نمیداندچقدر تنهــــــــــــــاست.... که چقدر می ترســـــــــــد....ازباختــــــــــــن.... ازاعتمادبی حاصلش.......ازیخ زدن احساس وقلبــــــــش.... ...... از زندگــــــــــــــــــــــــــــــــی......
به قـــــول پنـــاهی
دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام
حــال مـ ــن خــــــــوب است
خــوبِ خــوب
فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی
همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست
و فکـر مـی کنـــم
ایـن روزهـــا…
خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است
چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا
او…
از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است
و مـــن…
از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم
مـی گوینـــد….
هـر وقــت دلـــت گرفــــــــت سکـــوت کـن
ایـن روزهــا….
هیــــچ کـس معنــای سکوتم را
نمـی فهمــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــد
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨــــﺪ:
ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺷﻮﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ...
ﺩﺭﺳـﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ:
ﺯﻧﺪﮔــــﯽ، ﺁﻧﻘــــﺪﺭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ...
ﮐــــــﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻧــــﻮ،
ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽﺷﻮد...
می خواهم بروم سر به سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید
می خواهم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید
انقدر آینه ها را به رخ من نکشید
بس کنید این همه دل دور و برم نگذارید
آخرین حرف من اینست: زمینی نشوید
فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید...
و بــآزم بـه راهـت ادامـه بـدی .. (;
آدم های بزرگ درباره ایده ها سخن می گویند.
آدم های متوسط درباره ی چیز ها سخن می گویند.
آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند.
آدم های بزرگ درد دیگران را دارند.
آدم های متوسط درد خودشان را دارند.
آدم های کوچک بی درد هستند.
آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند.
آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند.
آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند.
آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند.
آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند.
آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند.
آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی
پاسخ هستند.
آدم های متوسط پرسش هایی می پرسند که پاسخ دارد.
آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه ی پرسش ها را
می دانند.
آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند.
آدم های کوچک مسئله ندارند
باـפֿــכاباش פּ پاـכشاهــے ڪלּ
بے פֿــכاباش פּ
هــرچهـ פֿــפּ
اهــے ڪלּ
برای اینکه راحت به همه اعتماد میکنم...
برای اینکه فکر میکنم همه مثل خودم صاف و ساده هستن
برای اینکه حس میکنم باید همه رو بخشید، نباید کینه ای بود...
برای اینکه معتقدم همیشه باید مهربونی کنم، نباید سنگدل باشم...
برای تموم اون وقتایی که خطای طرفم رو می دیدم و می فهمیدم ولی به روش نمی آوردم
برای تموم "این بار آخرم بود"هایی که به خودم میگفتم و بعد یه مدتی فراموش میکردم...
برای تموم حرف هایی که باید میزدم و نزدم...
اره یه عذر خواهی بخودم بدهکارم...!
منو ببخش "من"
↩نَه کِه مَن اَز این دَردا
↩یِه وَقت بِخوام بِرنَجَما
↩وَلی آدَم خَستِه میشِه گاهی وَقتا
آرامشی ملیح در گوشه چشمانم..
مانند بارانی بروی شیروانی..
اما…
ناودان ندارد..!!غصه هایم درون سینه ام به چاه میروند
حتی خراش هم نمیندازه...
فقط × دردت × میاد!!!
اونقدر که نفستو × بند × میاره...
هـــــــــــی .......
بغض لعنتی یا...بشکن
یا...تو گلوم حل شو خفه کردنم عادلانه نیست ...!